توصیه‌های پزشکی برای پیاده‌روی اربعین + فیلم خنثی‌سازی توطئه داعش برای هدف قرار دادن زائران اربعین تردد یک‌میلیون و ۳۴۱ هزار نفر از مرز مهران (۱۷ مرداد ۱۴۰۴) یازده سال خدمت مشهدی‌ها به زائران در کربلا | موکب امام رضا(ع) روزانه میزبان ۵ هزار زائر اربعین حسینی است + فیلم ثبت‌نام ۲ میلیون و ۸۵۰ هزار نفر در سامانه سماح (۱۶ مرداد ۱۴۰۴) نرخ و ساعت حرکت اتوبوس‌ها از کربلا به شهر‌های زیارتی دیگر عراق + جزئیات و عکس (۱۶ مرداد ۱۴۰۴) یادی از نخستین امام‌جمعه مشهد پس از انقلاب اسلامی ثبت یک میلیون و ۱۸۰ هزار تردد در مرز مهران تا کنون (۱۶ مرداد ۱۴۰۴) اعلام برنامه‌های سالروز ورود آزادگان به کشور، در استان خراسان رضوی (۲۶ مرداد ۱۴۰۴) مشهد، بزرگ‌ترین شهر وقفی جهان اسلام | برخورد قاطع با تصرفات موقوفات و تسهیلات ویژه برای ساکنان بافت‌های فرسوده + فیلم خطر افراطی‌گری را جدی بگیریم | گفت‌و‌گو با عضو مجلس خبرگان رهبری درباره مسئله وحدت شیعه و سنی ثبت‌نام ۲ میلیون و ۷۰۰ زائر اربعین در سامانه سماح | یک میلیون و ۷۰۰ هزار زائر وارد عراق شدند (۱۵ مرداد ۱۴۰۴) بزرگ‌ترین عملیات تغذیه و اسکان خراسان رضوی برای زائران اربعین ۱۴۰۴ جهش ۶۲ درصدی مشارکت خراسان رضوی در بازسازی عتبات عالیات | بهره‌برداری از صحن عقیله بنی‌هاشم(س) در کربلا تا ۲ سال آینده سند کربلا روایت توست عالم مردم‌دار | یادی از آیت‌ا... محمدهادی میلانی، مرجع فقید، هم‌زمان با سالروز درگذشتش از نجف تا کربلا، دل‌هایی که راه می‌روند بیش از ۲.۶ میلیون نفر در سامانه سماح ثبت نام کردند (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) تولیت آستان قدس رضوی: هیچ‌کس حق ندارد اتحاد ملت در برابر دشمن را بهم بزند| انسجام ملی، آینده ایران را رقم خواهد زد!
سرخط خبرها

باران که‌ می‌بارد تو در راهی

  • کد خبر: ۱۸۹۵۶۰
  • ۲۶ مهر ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۸
باران که‌ می‌بارد تو در راهی
امروز به خودش قول داده بود عطر‌های لوله‌ای را بفروشد و حالا باران همه برنامه هایش را ریخته بود به هم. هرکدام از عابران اطراف حرم را صدا می‌کرد که عطرهایش را معرفی کند، بی توجه به او رد می‌شدند.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

باران خیلی شدت گرفته بود از ظهر، زائر‌ها همه خزیده بودند به هتل‌ها و مسافرخانه ها. پرنده پر نمی‌زد اطراف حرم. به خیال خودش این دفعه لوله‌های عطر بیشتری خریده بود با تنوع بیشتر که مشتری از پیشش راضی برود. صبح‌ها مدرسه می‌رفت و بعد هم کارش شده بود دست فروشی و عطر فروشی اطراف حرم. باید دارو‌های هانیه را سر وقت می‌خرید. نسخه اش را سه روز قبل دکتر نوشته بود و هرچه بالا پایین کرده بود حساب و کتابش نمی‌خواند. اجاره خانه بود، خرج خانه بود، پول عطر‌ها را هم بدهکار بود.

امروز به خودش قول داده بود عطر‌های لوله‌ای را بفروشد و حالا باران همه برنامه هایش را ریخته بود به هم. هرکدام از عابران اطراف حرم را صدا می‌کرد که عطرهایش را معرفی کند، بی توجه به او رد می‌شدند. قطرات باران توی سرو صورتش می‌خورد و گنبد در هاله‌ای از مه و ابر نیمه پنهان بود. عطر‌ها را ریخت توی کیسه اش که کاغذ برچسبشان ور نیاید.
زل زد به گنبد و گفت: آخه مشتی! قربون مهربونی هات برم، بارون که‌ می‌گن رحمت خداست می‌بینی با کاسبی ما چه کرده؟ یه چهار قر ونی کاسب می‌شدیم که این بارون زد همه برنامه هامو ریخت به هم.

من غلط بکنم تو کار خدا بکن نکن بیارم و چیزی بگم؛ ولی چیزی که یقین دارم اینه که دخترم یه وعده بیشتر دارو نداره و با این بارونی که میاد ما تا صبح در خونه مردم رو هم دونه دونه بزنیم چیزی کاسب نیستیم. دیگه کسی رو هم نداریم که ازش قرض بگیریم. من یقین دارم واشدن گره کارم دست شماست. البت اینجوریام نیست که اگه ما رو راه نندازی رومونو بکنیم اون ور و بریم و برا گنبدتون ضعف نکنیم. شما همه جوره عزیزی.

صدای رعد و برقی آسمان را درنوردید و نوری سفید وا پاشید روی شهر. دوباه چرخید رو به گنبد و گفت: اوه اوه بد حرف زدم فرشته‌ها ناراحت شدن! نوکرتم ببخشین. هیچی.

مشمای عطر‌ها را زیر بغل زد و قدم زنان به سمت ایستگاه اتوبوس رفت. توی فکر و خیالات خودش بود که صدای بوق ماشینی او را به خود آورد. عرض پیاده رو را گز کرد و به سمت ماشین رفت، پیرمرد راننده گفت: برادرجان این دورو بر عطر فروشی سراغ نداری؟ متعجب پرسید: چطور؟ راننده گفت: این بابا مهمون هتل ما بود و سه ساعت دیگه هم پروازشه به بیروت. یهو فیلش یاد هندستون کرده. داشتیم می‌رفتیم فرودگاه گفت که بریم سوغاتی بگیریم و فقط هم عطر می‌خواد. بهش گفتم بریم فرودگاه اونجا بخر گفت نه من تعداد بالا می‌خوام اونجا گرونه!

چشم هایش برق زد و گفت: راستش من خودم عطر فروشم. پیرمرد چیز‌هایی به عربی به مسافر گفت و مرد مسافر لبخند زد. پیرمرد گفت: مغازه ات کجاست؟ و مرد مشمای عطر‌ها را بالا آورد و گفت: بشینم تو ماشینت؟ خیس شدم.

پیرمرد گفت: بشین بشین باباجان. مشمای عطر‌ها را گذاشت روی پای پیرمرد. گفت بهش بگو چند مدله، همه اش هم موندگاری شون خیلی خوبه فیکساتورش کمه. بگو از توش انتخاب کنه. پیرمرد به عربی ترجمه کرد. مرد دانه دانه با حوصله شروع کرد به بو کردن عطرها، باران روی شیشه می‌خورد. پیرمرد از حوصله و یواش بودن مسافر کلافه بود. آخرش گفت: حبیبی. طیاره. تعجیل ...

مرد عرب همه عطر‌ها را برگرداند توی مشما ...
دلش هری ریخت که‌ای بابا یک کلام پیرمرد حرف بی موقع زد از خرید پشیمانش کرد. مرد به پیرمرد چیزی گفت و پیرمرد گفت: میگه وقت نیست از توشون انتخاب کنم همه شون یکجا چند؟ مرد ذوق زده گفت: چی بگم والا هرچی کرمته ... پیرمرد منتقل کرد و مرد دست کرد توی جیبش و پنج اسکناس صد دلاری گذاشت کف دست مرد و گفت: فی امان ا...
از ماشین پیاده شد و دلار‌ها را بالا برد و روبه روی گنبد گرفت و گفت: به خدا که سلطان فقط خودتی.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->